من
مرداد ماه سال هزار و سیصد و هفتاد در تهران به دنیا آمدم | دوازده سال مدرسه رفتم | هرچند چیز بیشتری از سواد خواندن و نوشتن عایدم نشد | که خب برای نیل به این دو مهم هم نیازی به سپری کردن دوازده سال از عمر شریفمان نبود | بعد از آن در دانشگاه هنر تهران، شهرسازی خواندم | در این بین ۲سالی را هم مهمان پادگانهای کشور بودم | خب من هم مثل تمام آدمهای دنیا علایقی دارم، مسیری را طی کردم و گاهی شد چنان که میلام بود و گاهی هم نشد | همین، چیز بیشتری نیست | بهنظرم خیلی اهمیتی ندارد که کی بهدنیا آمدیم و روزگار چطور چرخید که در این نقطه ایستادهایم | نه که اهمیت نداشته باشد | زمانی اهمیتدار میشود که یا درسعبرت باشد یا منشا انگیزه که خب هیچکدامش نیست | خیلی معمولی بود و خب هیچ اتفاق عبرتآموزی در مسیر رخ نداد | به دنیا آمدیم و همچنان در دنیاییم | دستکم تا زمان نگارش این متن | یعنی مرداد هزار و چهارصد.
دنیا
همان قدر که مهم نیست کی به دنیا آمدیم و روزگار چطور چرخید که در این نقطه ایستادهایم، دقیقا همانقدر مهم است که در این نقطه، دنیا را چطور میبینیم | بهنظرم باید در قوانین نانوشتهی آداب معاشرتمان دستی ببریم و کمی اصلاحش کنیم | میتوانیم گهگداری از هم بپرسیم که دنیا را چطور میبینیم؟ | بعد که پاسخ هم را شنیدیم بپرسیم خب دنیا را چطور میخواهیم؟ | سوال سوم هم میتواند این باشد: برای دنیایی که میخواهیم چه کارهایی انجام دادهایم؟ | سهگانهیمان که تکمیل شد ببینیم دوست داریم به معاشرتمان ادامه بدهیم یا نه؟ | اگر از این سهگانه پیروی کردید و با من مواجه شدید احتمالا این پاسخها را خواهید شنید | دنیا را ناعادلانه، غافلگیرکننده و زیبا میبینم | میخواهم امید آخرین واژهای باشد که از خاطرمان پاک میشود | تلاش میکنم آثاری خلق کنم که دنیا برایتان بدیهی بهنظر نرسد | حالا ببینید دوست دارید به معاشرتتان با من ادامه دهید؟